![]() |
ژاکوبن —
صدها مرکز خرید بیروح، گوشه و کنار شهرهای آمریکا ریختهاند. مثلاً در
بازار بزرگ رولینگایکرز در شهر آکرون ایالت اوهایو، که از ۲۰۰۸ به بعد
خالی مانده است، فوارههای خشک داخل فروشگاه کنار آن درختهای مصنوعی
سبزرنگ منظرهای دلهرهآور ساختهاند. بسیاری از مراکز خریدِ دیگر هم به
این قافله میپیوندند: پیشبینی میشود که ظرف ده سال آینده، ۱۵درصد از
مراکز خرید آمریکا تعطیل شوند.
بزرگترین مرکز خرید دنیا، نیوساوثچاینامال۱، در شهر دُنگوآن۲
چین نیز یک مرکز خرید مُرده است. این مرکز، که در سال ۲۰۰۵ افتتاح شد، هفت
ناحیهاش را به رُخ تماشاگران میکشید که هرکدام پیرنگی از یک شهر مهم
جهان داشت و نسخهای از طاق نصرت پاریس و یک آبراه ونیزی با چند قایق
گاندولا روی آن به نمایش گذاشته شده بود. اما ۹۹درصدِ این بازار از زمان
افتتاحش تاکنون خالی مانده است. فارغ از یک مجموعه فروشگاه فستفود کنار
ورودی، این مرکز بیشتر به مجموعهای از دالانها، سینماها و چرخوفلکهای
بیکار میماند.
مراکز خرید -که در رقابت با خرید آنلاین، کاهش توان
مشتریان، افزایش قیمت نفت، و بازار متزلزلِ املاک کم آوردهاند- دستهدسته
جان میدهند. مدیرعامل یکی از شرکتهای بزرگ سازندۀ مراکز خرید اخیراً
هشدار داد که «ظرف ده تا پانزده سال»، مرکز خرید «به یک جنس ناجور تاریخی
تبدیل میشود: یک پدیدۀ ناهمخوان و با عمر شصتساله که دیگر پاسخگوی
نیازهای عامّۀ مردم نیست.»
باستانشناسان، در آیندههای دور، وقتی
ویرانههای این بناهای عجیب و غریب را بکاوند، سخت به تکاپو میافتند تا
جلوههای متناسبتر با وضعیت ما در اواخر قرن بیستم را بیابند. ظهور جهانی
مراکز خرید، در این بازۀ شصتساله، چنان فرآیندی از استانداردسازیِ فضا را
رقم زده است که در تاریخ بشر سابقه نداشته است.
در عصر مراکز خرید، ۲۲.۲ درجۀ سانتیگراد دما و ۳۵۰ لوکسِ۳
روشناییْ استاندارد این قطعههای زمین در گوشه و کنار دنیاست. مراکز خرید
در هند ابزار توسعهاند، در برزیل محل اجتماعات اعتراضی، و در نایروبی هدف
عملیاتهای تروریستی. این محلها، از نظر جغرافیدانان و تاریخنگاران،
هوشمندانهترین فُرم معماری نئولیبرالیسم، ابزارهای محصورکردن و تفکیک
قلمرو عمومی، ترکیب فراغت و مصرف، و نابودسازی خردهفروشان مستقلاند.
ولی همیشه که اینطور نبوده است.
ویکتور
گروئن، مبتکر مراکز خرید حومهشهری در آمریکا، معمار و سوسیالیست ونیزی
بود که پس از اشغال اتریش در ۱۹۳۸ مجبور شد به آمریکا بگریزد. به نظر
گروئن، مرکز خرید پتانسیل آن را داشت که پراکندگی جماعات حومۀ شهر را
دوباره متمرکز کند. برنامۀ او راهاندازی بازارهای داخلیِ بزرگی بود که
متعلق به دولت بودند و میتوانستند به معنای دقیق کلمه آن نیروهای بازار
را، که بیرون دیوارها پراکنده شده بودند، مهار کنند. او رؤیایی مُدرنیستی
از پایهریزیِ دوبارۀ حیات عمومیِ آمریکایی داشت. در بسیاری از مراکزی که
گروئن و شرکتش در دهۀ ۱۹۵۰ ساختند، میشد مؤلفههایی از این وعده را دید:
او مرکز خرید ساوثدیل۴ (شهر ادینا، ایالت مینهسوتا) را حول یکی از میعادگاههای بزرگ شهر، با الگوگرفتن از پیاتسا۵ (میدانهایی به سبک ایتالیایی)، ساخت.
در
دهۀ ۱۹۶۰، مخلوقات گروئن مایۀ وحشتش میشدند. مراکز خرید، همراه با
بزرگراهها و رهنهای ارزانقیمت، با حمایت دولت فدرال، جزئی از آن معماری
شده بودند که برتری سفیدپوستان ساکن حومۀ شهر را نشان میداد. گروئن در سال
۱۹۶۸ به اتریش برگشت و با خشم مشغول پروژهای شد که میخواست عرصۀ وین را
به عابران پیاده برگرداند.
او دو سال قبل از فوتش در سال ۱۹۸۰ گفت:
«من را اغلب پدر مراکز خرید مینامند. میخواهم از این فرصت استفاده کنم و
یکبار برای همیشه منکر این پدری شوم. من به این طفلهای حرامزاده پول
نمیدهم. آنها شهرهایمان را ویران کردند.»
در بریتانیا، آن دوران
مترقیِ ماقبل تاریخِ مراکز خریدْ سابقهای حتی طولانیتر و عجیبتر دارد.
ابنیزر هاوارد، آن برنامهریز آنارشیست که در ۱۸۹۸ رؤیای آرمانشهری خود از
«باغشهرهای» بریتانیایی را مطرح کرد، به دنبال آن بود که در هر زیستگاه
یک «قصر شیشهای» بسازد تا کارکردهای بازارهای طاقدار لندن و لذتهای
تفرجگاههای زمستانی را زیر یک سقف جمع کند. تأمین بودجه و ساخت چنین بنایی
بر عهدۀ شهرداری بود، اما کاسبپیشگان هم میتوانستند آزادانه امثال آن را
بسازند، هرچند تعدادشان باید «محدود به اصل افکار عمومی» میبود.
مداخلۀ
لوفتوافه (نیروی هوایی آلمان) بود که زمینهساز تحقق چنین رؤیایی در
بریتانیا شد. برای آنچه میتوان گفت اولین بنای شبیه به مراکز خرید در
دنیاست، کاونتری (شهری در میانۀ انگلستان) گزینۀ محتملی نبود. تخریب کامل
این شهر، در طول جنگ، تمامی خیابانهای پُرفروشگاه قرونوسطایی را، که
مشخصۀ دوران پیشاجنگ کاونتری بود، از بین بُرد. با کمک حکومت بریتانیا،
دانلد گیبسون (معمار ارشد شهر) از قانون اضطراری جدید استفاده کرد تا مرکز
شهر کاونتری را ملی کند و نزدیک به ۵۰۰
او، با نقشهای جامعنگر، یک مرکز خرید چندطبقه ساخت که بخشی از آن محصور بود؛ و میشود گفت اولین بنا از این نوع در دنیا بود. شهرداری مالک زمین بود و چهارچوب بنا، پلکان بتونی، پلها، پارکینگها و فضای سبز محل را تأمین کرد؛ و کنترل دما، موسیقی و نورپردازی بر عهدۀ ساکنان بود. درهای این بازار هیچگاه قفل نمیشد.
ماهیت سوسیالیستیای که در ماقبل تاریخ مراکز خرید میبینیم متعلق به یک «آنِ» سیاسی است که دورانش گذشته است. ولی خلق فضاهای مجزا و نظمیافته برای مصرف لزوماً در جهت پیشبُرد نیروهای بازار آزاد نیستند، بلکه میتوانند مانع آن هم باشند. تبدیل مرکز خرید به یکی از مشهودترین جلوههای شهرِ خصوصیگرای قرن بیستم، در دهۀ ۱۹۴۰ و اوایل دهۀ ۱۹۵۰، پیشبینی نمیشد. این تاریخِ آلترناتیوِ مصرف تحتِ حمایت دولت، و نیز تاریخِ انبوهسازی بدون خصوصیسازی، پایههای یکی از اساسیترین دوگانههای سیاسی امروزیمان را میلرزاند. امروزه میان اغذیهفروشیهای محصولات ارگانیک و مجموعۀ سوپرمارکتهای حومۀ شهرْ یک مرز سیاسی قائلیم؛ اما آن مراکز خرید اولیۀ دانلد گیبسون و ویکتور گروئنْ هیچکدامِ اینها نبودند و در عین حال هر دوِشان بودند.
مراکز خرید امروزی، فینفسه، دنیایی از آن خود هستند: زمان و مکانِ این دنیا گویا منفصل است از آن بازی شانس و ازدحام پرآشوب رایج در مرکز شهر. در این کارناوالهای سرتاپا مصنوعی، زمان و مکان زیر نور لامپهای فلورسنت رنگ میبازند. در مرکز خرید وستادمونتون در آلبرتای کانادا، یک محلۀ چینیها، یک نمونه از خیابان بربن به سبک محلۀ فرانسوینشین نیواورلئانز، و یک کُپی برابر اصل از کشتی سانتاماریا (بزرگترین کشتی در ناوگان کریستوف کلمب) ساختهاند.